کد مطلب: ۶۲۶۴۳۷
۲۹ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۱۴:۲۲

پیدا و پنهان نمایشگاه| پول بدهید تا به دیدار مخاطبانم بیایم!

در روایت روز نهم به بخش کودک و نوجوان، گردشگری ادبی و خانواده‌ها، نویسنده‌ای که برای حضور در غرفه نشری درخواست مبلغی داشت، عذرخواهی مسئولین برای حل نشدن مشکل تهویه و ... پرداختیم

به گزارش مجله خبری نگار، امروز اول کاری به بخش کودک و نوجوان نمایشگاه سر می‌زنم تا ببینم در این بخش چه خبر است! نکته‌ای که برایم جالب شد این است که غالب ناشرانی که دکور طراحی کرده‌اند، دکورشان فانتزی و تخیلی است.

اما خب ناشرانی هم هستند که به صورت سنتی با قفسه کتاب می‌آیند. این بخش رنگ و لعاب بیشتری دارد؛ طوری که دست اکثر بچه‌ها بادکنک‌های رنگارنگ است؛ دست و پدر و مادر‌ها هم کیسه‌هایی از ناشران مختلف.

با اینکه برنامه‌های تفریحی برای کودکان و نوجوانان کم است، اما در آخرین روز‌های نمایشگاه، استقبال این طیف سنی خوب است. این بخش هنوز شلوغ نشده که از سمت حیاط مصلی به بخش رواق شرقی که بخشی از ناشران خارجی و دیجیتال هستند، می‌روم.

این بخش تعریف چندانی ندارد، اما می‌توان نگاهی به آثارشان انداخت. بخش ناشران دیجیتال که خیلی ضعیف است و برای مخاطب اصلاً جذابیت ندارد و برای کسانی که به دنبال آموزش‌های ضبط شده هستند، خوب است.

اما در بخش بین‌الملل، ناشران عرب‌زبان بسیاری وجود دارند. بزرگ‌ترین غرفه هم برای نشری از کشور لبنان است. البته این جمله معروف است که مصری‌ها می‌نویسند، لبنانی‌ها چاپ می‌کنند و عراقی‌ها می‌خوانند. در حوزه نشر و ادبیات از میان کشور‌های عربی مصر در درجه اول و لبنان در درجه دوم است.

امروز ـ که پنج‌شنبه باشد ـ پیش‌بینی می‌شد شلوغ‌ترین روز نمایشگاه باشد، اما اگر این‌طور باشد، گرم‌ترین روز نمایشگاه هم می‌شود؛ چون به دلایل گوناگون، از جمله کوتاه بودن سقف، تردد و تراکم جمعیت و بزرگی شبستان، تهویه داخل آن مشکل دارد.

حتی مسئولان نمایشگاه هم می‌گویند که نتوانسته‌اند برای این مسأله تدبیری کنند و از مردم عذرخواهی کردند.

نزدیک ساعت ۱۶ است و از جلوی نشر جمکران و چشمه رد می‌شوم. می‌بینم که دختر جوانی روی زمین افتاده است! البته کمی بعد سریع اورژانس می‌آید و حالش بهتر می‌شود، اما گمانم به خاطر همین مشکل تهویه است.

به غرفه نشر ۲۷ بعثت سری می‌زنم. کتاب «اسرار مکتوم» (ناگفته‌های دفاع هشت ساله از زبان مسئولان کشوری و لشکری دوران جنگ) نظرم را جلب می‌کند. چون باید بودجه‌ای را که برای خرید کنار گذاشتم را مدیریت کنم از کتاب عکس می‌گیرم تا برود در انتهای لیست؛ بلکه نوبتش بشود!

به راه خودم ادامه می‌دهم تا به غرفه نشر سوره مهر می‌رسم. جلوی سوره مهر ازدحام است! نه بلکه صفی است که نظم ندارد. کمی جلوتر می‌روم و می‌بینم بنری را روی استند زده‌اند. دیدار با نویسنده کتاب‌های طنز آبنباتی «مهرداد صدقی» است.

جشن امضاء است و هنوز هم جشن‌های امضاء حال آدم‌ها را خوب می‌کند. وقتی می‌بینی برای امضاء نویسنده کتاب را خریده‌اند و کتاب به دست در صف ایستاده‌اند، لذت می‌بری. به نظر من تنها جایی که صف می‌تواند لذتبخش باشد، همین صف خرید کتاب است.

همین راهروی زیر نیم طبقه شبستان را پیش می‌گیرم و به یک نشر بزرگ می‌رسم. وقتی با مدیر روابط عمومی این نشر صحبت می‌کنم، نویسنده‌ای را می‌بینیم. مدیر روابط عمومی می‌گوید بگذار ببینیم می‌آید داخل یا نه! می‌گویم چطور؟ می‌گوید چند روز پیش نویسنده‌ای که در این نشر اثر دارد به داخل غرفه نیامد و گفت که اگر ممکن است مبلغی بدهید بعد به روی چشم! این را که گفت، جا خوردم! می‌گویم مگر می‌شود؟ می‌گوید: بله، می‌شود!

در همین حین آن نویسنده‌ای که دیده‌ایم، می‌آید داخل و دوست روابط‌عمومی‌چی من به پیشوازش می‌رود.
در مسیر به فکر آن نویسنده‌ای هستم که برای حضور در غرفه و گپ زدن با مخاطبان خودش، مبلغی را خواسته است. یعنی نویسندگی به این روز افتاده؟ شاید هم حق داشته باشد؛ چرا که میانگین درآمد نویسنده‌ها در سال ۱۴۰۱ نزدیک به ۱۷ میلیون تومان بوده است؛ به عبارتی ماهی یک میلیون و ۴۰۰ هزار تومان!

باز هم نمی‌توانم برای جایگذاری غرفه نهاد کتابخانه‌های عمومی در ذهن خودم جوابی پیدا کنم. غرفه را به ابتدای راهروی ۱۴ برده‌اند؛ مکانی که اصلا فضایی برای حضور مخاطب ندارد. غرفه‌ای که برنامه‌های جالب و پر از چهره ادبی دارد و حیف است جایش آن‌جا باشد.

در مسیر بازگشت به سمت متروی شهید بهشتی هم کوچه خوراکی‌ها تشکیل شده و در گوشه و کنار دست هر کسی را ببینی پُر است و دارد چیزی میل می‌کند تا گردش امروزش تمام شود. فعلاً همین فرصت گردشگری ادبی را پاس بدارید تا ببینیم باید برای دستفروشانی که تا ورودی شبستان رسیده‌اند، چه فکری بکنیم!

برچسب ها: کتاب نمایشگاه
ارسال نظرات
قوانین ارسال نظر